سایه‌ها

از آن‌چه واقعی است... .

خواندمت

عزیزی که برایم نظری پر مهر گذاشته‌ای، خبری ندارم که‌ای، خبری ندارم چرا این‌قدر مرا مورد محبّت‌ات قرار می‌دهی. ممنونم از تو. دخترم به دنیا آمده و بیش‌تر از پنج ماهش است. امیدم به همین کلمه‌هاست نازنین. گاهی خیال می‌کنم اگر قرار باشد چیزی نجاتم بدهد همین کلمه‌هاست. خواندمت نازنین. و چقدر روشن شدم.

عیدت مبارک.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زینب ابراهیم زاده

از تو، برای تو

چقدر عجیب، بعد از مدّت‌ها آمده‌ام این‌جا و هنوز نوشته‌هام به نظرم جذّاب است. بعد از مدّت‌ها این احساس بهم دست داده. آخرین پست این‌جا برای تو بود بچّه. برای تو نوشته بودم و چقدر خوش‌حالم که این‌جا را با از تو نوشتن ترک کردم. اگر خدایی نکرده تو را نمی‌داشتم هیچ‌وقت نمی‌شد این‌جا را خواند.

آمدم بنویسم سال نو شده میوه‌ی دلم. سال نوت مبارک. آمدم بنویسم چقدر امید داشتم به امسال، چقدر امید بیش‌تری به سال آینده دارم که تو را دارم. آمدم بنویسم که باید خدا را زیاد شکر کنیم من و پدرت. سال نوت مبارک جان دلم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زینب ابراهیم زاده

تو این‌جایی

بچّه تو صدای این روزهای مرا می‌شنوی؟ می‌شنوی با تو حرف می‌زنم، برایت شعر می‌خوانم، می‌گویم به چه چیزهایی فکر می‌کنم و به چه چیزهایی نباید فکر کنم؟ می‌شنوی صدای لالایی‌هایی که دارم برایت آماده می‌کنم؟
اگر می‌شنوی، حالا لابد می‌دانی اسمت چیست. صدایم را می‌شناسی و شاید تصوّری از چهره‌ام داشته باشی. خلقیّات مادرت را شناخته‌ای و دنیایش را کمی شناخته‌ای. تو این‌جایی بچّه. و من هنوز باور نکرده‌ام. حتّی بعد از آن یک ساعتی که مدام مشت می‌کوبیدی به شکمم.
تو این‌جایی بچّه. بیش‌تر از همه می‌دانی مادر دیرباور و متعجّبی داری. تو این‌جایی.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زینب ابراهیم زاده

بازگشت

دوباره برگشته‌ام به این‌جا. نه برای دلیلی که به چشم بیاید. مهم‌ترین دلیل‌اش این است که این روزها حالم معلوم نیست. اسیر تندباد شده‌ام. می‌روم، می‌روم، می‌روم و خسته می‌شوم و می‌بارم. گاهی شادم بی‌اندازه و گاهی غمگینم بی‌اندازه. و حالا خوب می‌دانم که درمان این درد‌ها فقط با نوشتن است. فقط وقتی می‌نویسم خودم را می‌کاوم. فقط وقتی می‌نویسم سردرمی‌آورم از حالی که دارم. فقط وقتی می‌نویسم حس می‌کنم زنده‌ام. همین است که حالا رو آورده‌ام به این‌جا. چهره‌ی شبکه‌های اجتماعی‌ام را نباید مخدوش کنم. نباید از واقعیّت‌های زندگی بنویسم. زندگی آن‌جا آنقدر عریان نیست که این‌جاست. زندگی آن‌جا آن‌قدر گریان نیست حتّی. من این‌جا هستم. من به این‌جا بازگشته‌ام که جزء آخرین سنگرهایم برای زنده ماندن است.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
زینب ابراهیم زاده

server not found

آشوبم.

موافقین ۰ مخالفین ۲
زینب ابراهیم زاده

هجدهم: اَللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ عَلى‏ حُسْنِ قَضآئِکِ

بعد از تو خاک بر سر دنیا؛ علی علی...


(حسن صنوبری، امید مهدی‌نژاد)

موافقین ۴ مخالفین ۰
زینب ابراهیم زاده

هفدهم: اللَّهُمَّ إِنَّا نَعُوذُ بِکَ مِنْ نَزَغَاتِ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ

وَمَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى وَإِلَى اللَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ

کسی که روح خود را تسلیم خدا کند در حالی که نیکوکار باشد به دستگیره محکمی چنگ زده (و به تکیه گاه مطمئنی تکیه کرده است) و عاقبت همه کارها به سوی خدا است. 

سوره‌ی مبارکه‌ی لقمان- آیه‌ی ۲۲

پری‌شب، وقتی هنوز نمی‌دانستیم آیت‌الله صمدی آملی آمل احیا دارد نه تهران، وقتی رفتم بالا که به بابا بگویم او بیاید که با هم برویم احیا، بابا بغض کرد. نمی‌توانست. این‌که می‌گفت نمی‌تواند یعنی واقعا نمی‌توانست. یعنی همه‌ی توانش را هم که جمع می‌کرد، نمی‌توانست جایی بیاید و بنشیند که جمعیت فشرده باشد. یعنی نمی‌توانست مدت طولانی بنشیند و پای دردمندش آزارش می‌دهد. وقتی رفتیم و دیدیم که خلوت است، هرچه کردم که زنگ به بابا نزنم که خلوت است و بیا نتوانستم. وقتی فهمیدیم آقای صمدی نیست و راهی برنامه‌ی آیت‌الله انصاریان شدیم، وقتی دیدم جا هست، وقتی دیدم آدم‌های مسن و بیمار آمده‌اند و زیر آسمان قرآن به سرشان گرفتند، نتوانستم فکرم را از بابا منحرف کنم. همه‌ش برای همین بود که بابا، وقت خداحافظی، وقتی بغلش کرده و گفته بودم که «دوست داشتم امشب پیشمون می‌بودین بابا»، بغض کرده و سه بار گفته بود «منم همین‌طور بابا. دعام کنید». برای همین بغض بابا بود. برای خط قرمز زیر چشم‌های بابا بود. دارد می‌گذرد. دارم بزرگ می‌شوم. دارم آثار کهولت سن را در چهره‌ی مادر و پدرم می‌بینم و این سخت‌ترین عذابی است که آدم می‌تواند در این دنیا ببیند. اینکه روند پیر شدن کسانی را که دوست‌شان دارد ببیند. دارم از روزهایی که بابا اسیر دوا و دکتر شد برای یک مریضی ساده و دکتر گفت باید همین‌طور با پایش مدارا کند، ذره ذره جان می‌کنم. می‌دانید چه می‌خواهم بگویم؟ آدم، در اوج جوانی، عزیزترین آدم زندگی‌اش را از او بگیرند، گل هم که باشد پژمرده می‌شود. سی‌سال هم بگذرد، استخوان در گلو و خار در چشم‌اش در نمی‌آید چون صحنه‌هایی را دیده که نباید. چون چیزهایی را دیده که شایسته‌اش نبوده. می‌دانید چه می‌خواهم بگویم. چون همه‌ی ما ترس از دست دادن عزیزان‌مان را با گوشت و پوست و استخوان حس کرده‌ایم. گذشته وقت‌هایی از ذهن‌مان که «اگر او نباشد چه کنم؟». علی (ع)، عادل‌ترین مرد دنیا، سی‌سال زخم این ترس را بر بدن داشت و فردا روزی این زمین را گذاشت و گذشت.

موافقین ۲ مخالفین ۰
زینب ابراهیم زاده

شانزدهم: اَللَّهُمَّ یا مَنْ بِرَحْمَتِهِ یَسْتَغیثُ الْمُذْنِبُونَ

یَا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هَذَا وَکُنْتُ نَسْیًا مَنْسِیًّا

ای کاش پیش از این مرده بودم و به کلی فراموش شده بودم.

سوره‌ی مبارکه‌ی مریم- آیه‌ی ۲۳

داشتم حساب می‌کردم ما، همه‌ی هفت میلیارد نفر روی زمین، کلا چند بار مرگ را به چشم خودمان دیده‌ایم؟ چند بار، چند نفرمان تا پای مرگ رفته‌اند و برگشته‌اند؟ داشتم فکر می‌کردم از دیشب تا به حال، چند بار امام اول ما از هوش رفته و همسرش را دیده و برگشته؟ چند بار دیده پیامبر را که آماده‌ی پذیرایی از اوست؟ چند بار در این سی سال، چاه شنیده که آرزوی مرگ می‌کند؟

داشتم حساب می‌کردم، چطور آن روزها آسمان روی سر مردم کوفه خراب نشده؟ چطور زمین آن‌ها را نبلعیده؟

موافقین ۲ مخالفین ۰
زینب ابراهیم زاده

پانزدهم: اَللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ عَلى‏ ما لَمْ اَزَلْ اَتَصَرَّفُ فیهِ مِنْ سَلامَةِ بَدَنى

قَالُوا لَا ضَیْرَ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ

گفتند: مهم نیست (هر کار از دستت ساخته است بکن) ما به سوی پروردگارمان باز می‏گردیم.

سوره‌ی مبارکه‌ی شعرا- آیه‌ی ۵۰

امشب دعا کنید. آن‌هایی را که می‌خواهند ازدواج کنند و نمی‌شود. آن‌هایی که خانه‌ می‌خواهند و نمی‌شود. آن‌هایی که ازدواج کرده‌اند و نمی‌توانند بچه‌دار شوند. آن‌هایی که بچه‌دار شده‌اند و بچه‌ی معلول دارند. آن‌هایی که در زندان کسی را دارند. آن‌هایی که هستند و بودن‌شان با نبودن‌شان یکی‌است. آن‌‌هایی که امسال اولین سالی است که عزیزشان را از دست داده‌اند. امشب دعا کنید برای مردم یمن و بحرین و شیعیان عربستان. دعا کنید برای آن‌هایی که از دعا کردن برای خودشان خسته‌اند. دعا کنید برای آن‌هایی که از آن‌ها قطع امید کرده‌اند. دعا کنید برای آن‌هایی که این ماه مبارک و این ‌شب‌های مبارک‌تر را اسیر تخت بیمارستان بوده‌اند. دعا کنید به جان آن‌ها که هنوز هدایت نشده‌اند. دعا کنید به جان آن‌ها که اندوه جان‌شان را به لب‌شان رسانده. دعا کنید برای فرج. دعا کنید که او بیاید. آن‌وقت هرکس هرچه می‌خواهد دارد. او آرام دردهای ما و خار چشم دشمنان ماست. دعا کنید که بیاید.

موافقین ۱ مخالفین ۰
زینب ابراهیم زاده

چهاردهم: یَا مَنْ لَا یَخْفَى عَلَیْهِ أَنْبَاءُ الْمُتَظَلِّمِینَ

وَ اعْلَموآ أنَّ اللهَ یَحولُ بَیْنَ الْمَرءِ وَ قَلْبِه

بدانید که خدا در میان شخص و قلب او حایل می‌شود (و از اسرار درونی همه آگاه است).

سوره‌ی مبارکه‌ی انفال- آیه‌ی ۲۴.

آه. خدای میان من و قلبم. خدای میان من و قلبم. ببخش اگر گاهی چیزی به قلبم می‌رسد و حتی از به زبان آوردن آن شرم‌گینم. ببخش اگر گاهی چیزی را بر زبانم می‌آورم که در قلبم نیست. ببخش اگر گاهی چیزی را دوست دارم که تو دوست نداری. ببخش اگر گاهی چیزی را دوست ندارم که تو دوست داری. ببخش اگر دلم بوی لجن‌زار گرفته. ببخش اگر دست‌هام کاری را انجام می‌دهند که نباید. اگر پاهایم جایی می‌روند که نباید، اگر زبانم حرفی را می‌زند که نباید. ببخش اگر نماز را از سر وظیفه می‌خوانم. ببخش اگر روزه گرفتن برایم سخت شده. ببخش اگر این قلب همیشه ناراحت است از چیزهایی که در زندگی برایش پیش آمده.

خدای میان من و قلبم. می‌دانی، اگر امید به نجات داشته باشم، اگر به عاقبت به خیری امیدوار باشم، فقط برای یک چیز است. همین که دوستت دارم. با همه‌ی نقصی که من و قلبم داریم. ببخش ما و کاستی‌هایمان را. ببخش ما و اندوه‌هایمان را. ببخش ما و بی‌صبری‌هایمان را. ببخش ما و هدایت‌نشدن‌هایمان را. ببخش خدای رمضان. ببخش خدای کریم.

موافقین ۱ مخالفین ۰
زینب ابراهیم زاده