یازده ماه از سال را کنار آیهها ستاره میزنم یا آنها را رنگی میکنم. یازده ماه از سال را نابترین روایتهای زندگی خودم و دیگران را نگاه میدارم برای چنین روزهایی. من، با همین قد کوتاه فکرم که تا سقف خانه هم به زور میرسد حتی، با همین قد کوتاه آرزوهام که از طبقهی پنجم ساختمانمان بالاتر نمیرود، میخواهم یک ماه مبارک را در سال بنویسم. این ماه، بهار من است. این ماه، بهار انگشتهایم است. من وقتی عید فطر میرسد انگشتهام سبز شده و جوانه داده. این یک ماه از سال را نویسندگیام را نذر رحمت خدای کریم این ماه میکنم. این یک ماه از سال را، روایتهای سادهی زندگیام را گره میزنم به آیههای روشن خدا. گره میزنم که اگر حتی یکی از میان این همه که نوشتهام درست جفت و جور شود به هم، که اگر کسی خواند و یاد من افتاد، که اگر نگاهی خواند و آینه آینه پایین ریخت، عاقبت به خیر شدهام.
این یک ماه، همین بهار، همین روزهای روشن آینده، زندگیام را میسپارم به خودم، خودم را میسپارم به انگشتهام، انگشتهام را میسپارم به آیههای تو. آخر این ماه، جوانه میخواهند انگشتهام که سبز شوند.