إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُکَ وَإِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ
(با این حال) اگر آنها را مجازات کنی بندگان تواند (و قادر به فرار از مجازات نیستند) و اگر آنها را ببخشی توانا و حکیمی (نه مجازات تو نشانه عدم حکمت و نه بخشش تو نشانه ضعف است).
سورهی مبارکهی مائده- آیهی ۱۱۸.
زهره، وقتی به دنیا آمد، یازده ساله بودم. تابستان بود. چهل روز رفته بودیم مشهد و از خانهنشینی خسته شده بودم. زهره، زیادی کوچک بود. نمیتوانست شیر بخورد. شبها تا صبح گریه میکرد و من آنقدر اعصابم خورد میشد که میرفتم طبقهی بالای خانهی نجمه میخوابیدم. نجمه، آنقدر ما را دوست داشت که خیلی از شبها که ما خسته بودیم، خودش زهره را بغل میکرد و میبرد طبقهی بالا و خودش تا صبح بالای سر بچه بود و نمیگذاشت ما هیچ بفهمیم. زهره، مدام بزرگتر شد و انگار همهی ما بفهمیم که یک چیزی سرِ جای خودش نیست، رفتار کجدار و مریضی با بچه داشتیم. جز همان شب پاییزی بارانی که نجمه و مامان و حمزه، از دکتر آمده بودند و همه گریه کرده بودند. نجمه، رنگش سفید بود و لبهاش کبود شده بود. همه -حتی بابا که معمولا در اینجور مواقع حرفی برای گفتن دارد- ساکت مانده بودیم. زهره، از دالان جلوی در وارد شد، طوری که انگار ترسیده بود. طوری که انگار کاری کرده بود و منتظر بود همهی ما او را دعوا کنیم. آمد، خودش را انداخت در بغل مادرش، گریه کرد و گفت «مامان ببخشید». نجمه، بعد از چندین سال باردار شده بود و خبر بیماری زهره، مثل پتکی بود که به سرش بخورد. نجمه، آن لحظهها نمیفهمید که چه کارهایی میتواند بکند برای اینکه خودش، خانوادهاش و بچهی ترسیدهاش را آرام کند. آن لحظهها، دل سنگ را آب میکرد. ما هنوز نمیدانستیم چه شده. خبر نداشتیم که دکتر گفته زهره هیچوقت خوب نمیشود و تا آخر عمر باید همینطور بماند یا نه. نمیدانستیم درمانی هست یا نه. نمیدانستیم امیدی هست یا نه.
حالا که فکرش را میکنم، میبینم آدمها در زندگیشان رنجهایی دارند که تا آخر عمر سایه به سایهشان راه میآید و انگار قرار نیست هیچوقت تمام شود. فکرش را که میکنم میبینم آدمها کمکم به این رنجها عادت میکنند. کمکم میگذارند کنارشان باشد؛ اگر تو باشی. که وقت عذاب دادن ما همانقدر غفور هستی که وقت بخشیدنمان. که وقت بخشیدنمان همانقدر عزیز و حکیمی که وقت عذاب دادنمان. ما، بندههای ناشکر تو هستیم. تو، ما را ببخش. خواستی عذاب بدهی، از روی غضب عذاب نده؛ بگذار روی رحمتت عذابمان بدهد تا گناهانمان را پاک کند و از ما بگیرد.