وَإِذَا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُم مُّنِیبِینَ إِلَیْهِ؛ ثُمَّ إِذَا أَذَاقَهُم مِّنْهُ رَحْمَةً إِذَا فَرِیقٌ مِّنْهُم بِرَبِّهِمْ یُشْرِکُونَ.

و چون بلایى به مردم رسد انابت کنان پروردگارشان را می‌خوانند و رو به سوى او می‌آورند، سپس چون رحمتى از سوى خویش به ایشان بچشاند، آنگاه است که گروهى از آنان به پروردگارشان شرک می‌‏آورند.

سوره‌ی مبارکه‌ی رومآیه‌ی ۳۳

نمی‌دانم دقیقا حالم شبیه به کسی است که از جایی پرنور به جایی بی‌نور رفته‌است یا برعکسشدر هرحال، نتیجه یکی استجایی را نمی‌بینمکورمال کورمال راه می‌روم، دست‌هایم را به دیوار گرفته‌ام و مدام خداخدا می‌کنم که بلایی سرم نیایداین را هم دقیقا نمی‌دانم، این شب‌ها، قرآن را که می‌خوانم، برای این است که بلایی که همیشه با «زینب نکنه...» در ذهنم شروع می‌شود را از خودم دور می‌کنم یا رحمتی که با یک لبخند پت و پهن روی لب‌هام به سراغم می‌آید، به طرف خودم می‌کشانم.اما یک چیزی در این آیه هست که غم داردغمش هم عظیم است. «مَسَّ» فعلی است از ثلاثی مجرد؛ پس فاعل می‌خواهد؛ فاعل فعل معلوم نیست اما «أذاقَهُم» فعل ثلاثی مزید است؛ عمدا به باب افعال رفته که مفعول بخواهد؛ مفعول «هُم» است که به «الناس» برمیگرددهمه‌ی این‌ها را بگذاری کنار؛«مَسَّ» و «أذاقَ» هر دوشان فعل حسی اند؛ یکی حس لامسه و دیگری حس چشایی‌ات را به کار می‌برندفکر کن... بلا را باید با تمام وجودت حس کنی و رحمت را با تمام شیرینی‌اش، باید بگذاری در دهانت...

غم این ‌آیه از همین‌جا می‌آیداز اینکه تو چیزی را که با تمام وجودت حس می‌کنی، معلوم نیست منشاش کجاست و آنچه که از خدا می‌آید، فقط دهانت را شیرین می‌کند؛ تازه این یکی که منشاش معلوم است هم مدام اصرار داریم منشاش را به خودمان نسبت بدهیم؛ همین می‌شود بلا و دوباره دور تازه‌ای شروع می‌شود...

بعد از اینکه اصرار همسایه‌مان برای بچه‌دار شدنش را دیدم و خدا به آن‌ها دوقلو داد و وقتی دوتا بچه‌اش نیاز به سایه‌ی بالای سر داشتند، پدرشان از دنیا رفت؛ بعد از اینکه اصرار دوستمان را برای داماد کردن پسرش دیدم و ازدواج هم کرد اما حالا دارد طلاق می‌گیرد؛ بعد از اینکه اصرار یکی از اقوام برای بچه‌دار شدنش را دیدم مگر رابطه‌ی بین زن و شوهر خوب شود و بچه‌اش معلول به دنیا آمد؛ بعد از اینکه اصرار دوستم برای دانشجو شدن در دانشگاهی را دیدم و بعد ضربه خوردنش را از بچه‌های همان دانشکده دیدم و بعد از خیلی از این اتفاق‌های مشابه، دیگر ترسیدم به خدا اصرار کنمدیگر می‌ترسم بگویم«همین و لاغیر». دیگر می‌ترسم لابه و زاری کنم به خدانمی‌گویم نمی‌کنم؛ این چندوقت اخیر بیشتر از هروقت دیگری پیش خدا التماس کرده‌ام؛ اما حداقل این چند وقت اخیر «اما و اگر» زیاد در آن آورده‌ام.

خدا جان؛ اگر رحمتی در زندگی من باشد، از خودِ خودِ خودِ توست که من/ما غیر از تو کس دیگری را نداشتم/یمخدا جان، من از بلایی که منشاش معلوم نیست و قرار است تمام جانم را بگیرد می‌ترسمخدا جان باشد؛ هرچه تو بخواهی؛ اما دیگر بودنت که رحمت است... این را نگیر.