می‌توانم قسم بخورم که تا به حال، کاری را با دست چپم انجام نداده‌ام. نه می‌توانم با این دست چیزی بلند کنم، نه کار دقیقی را انجام دهم و نه حتی وقتی با آن کار می‌کنم می‌توانم تمرکز کنم. دست چپ، برای من حکم آچار کمکی دارد که وقتی چیزی تایپ می‌کنم، دکمه‌های سمت چپ کیبرد را با احتیاط لمس کند. وقتی روی کاغذ می‌نویسم، با انگشت سبابه‌ام بالا و سمت چپ کاغذ را بگیرد تا مطمئن باشم از دستم سر نمی‌خورد. وقتی روسری‌ام را می‌بندم، محکم گوشه‌های روسری را بگیرد تا بتوانم گیره بزنم به روسری‌ام. وقتی راه می‌روم و دارم کتاب می‌خوانم، کتاب را بگیرد تا با دست راستم و با تسلط بیش‌تری بتوانم چادرم را بگیرم تا در خیابان باز نشود. دست چپ من، مثل نیروهای امدادی آمبولانس‌هاست که فقط سر و ته برانکارد را می‌گیرد و مریض جابه‌جا می‌کند. همین و نه بیش‌تر. همین و نه کم‌تر حتی. نه تخصصی دارد، نه سرعتی، نه آرامشی. فقط آمده که به من به عنوان یک انسان کامل، احساس امینت بدهد. همین.

من، با این دست چپ نیمه‌علیل، چطور می‌توانم بار سنگین نامه‌ای که قرار است روز وحشت دستم بدهی را تحمل کنم؟ خودت رحم کن. خودت نامه را به دست راستم بده حتی اگر قرار بود به دست چپم بدهی. نامه را به دست راست من بده تا آن‌وقت بتوانم با تسلط بیش‌تری روی سرم بزنم. بتوانم با تسلط بیش‌تری طرف تو و مهربانانی که بر روی زمین فرستادی بیایم تا التماس کنم.

من، با این دست چپ نیمه‌علیل، نمی‌توانم خدای رحیم؛ مگر این‌که خودت بخواهی. تو نخواه که نامه را با این دست بگیرم. خودت رحم کن.