بعد از تو خاک بر سر دنیا؛ علی علی...
(حسن صنوبری، امید مهدینژاد)
بعد از تو خاک بر سر دنیا؛ علی علی...
(حسن صنوبری، امید مهدینژاد)
وَمَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى وَإِلَى اللَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ
کسی که روح خود را تسلیم خدا کند در حالی که نیکوکار باشد به دستگیره محکمی چنگ زده (و به تکیه گاه مطمئنی تکیه کرده است) و عاقبت همه کارها به سوی خدا است.
سورهی مبارکهی لقمان- آیهی ۲۲
پریشب، وقتی هنوز نمیدانستیم آیتالله صمدی آملی آمل احیا دارد نه تهران، وقتی رفتم بالا که به بابا بگویم او بیاید که با هم برویم احیا، بابا بغض کرد. نمیتوانست. اینکه میگفت نمیتواند یعنی واقعا نمیتوانست. یعنی همهی توانش را هم که جمع میکرد، نمیتوانست جایی بیاید و بنشیند که جمعیت فشرده باشد. یعنی نمیتوانست مدت طولانی بنشیند و پای دردمندش آزارش میدهد. وقتی رفتیم و دیدیم که خلوت است، هرچه کردم که زنگ به بابا نزنم که خلوت است و بیا نتوانستم. وقتی فهمیدیم آقای صمدی نیست و راهی برنامهی آیتالله انصاریان شدیم، وقتی دیدم جا هست، وقتی دیدم آدمهای مسن و بیمار آمدهاند و زیر آسمان قرآن به سرشان گرفتند، نتوانستم فکرم را از بابا منحرف کنم. همهش برای همین بود که بابا، وقت خداحافظی، وقتی بغلش کرده و گفته بودم که «دوست داشتم امشب پیشمون میبودین بابا»، بغض کرده و سه بار گفته بود «منم همینطور بابا. دعام کنید». برای همین بغض بابا بود. برای خط قرمز زیر چشمهای بابا بود. دارد میگذرد. دارم بزرگ میشوم. دارم آثار کهولت سن را در چهرهی مادر و پدرم میبینم و این سختترین عذابی است که آدم میتواند در این دنیا ببیند. اینکه روند پیر شدن کسانی را که دوستشان دارد ببیند. دارم از روزهایی که بابا اسیر دوا و دکتر شد برای یک مریضی ساده و دکتر گفت باید همینطور با پایش مدارا کند، ذره ذره جان میکنم. میدانید چه میخواهم بگویم؟ آدم، در اوج جوانی، عزیزترین آدم زندگیاش را از او بگیرند، گل هم که باشد پژمرده میشود. سیسال هم بگذرد، استخوان در گلو و خار در چشماش در نمیآید چون صحنههایی را دیده که نباید. چون چیزهایی را دیده که شایستهاش نبوده. میدانید چه میخواهم بگویم. چون همهی ما ترس از دست دادن عزیزانمان را با گوشت و پوست و استخوان حس کردهایم. گذشته وقتهایی از ذهنمان که «اگر او نباشد چه کنم؟». علی (ع)، عادلترین مرد دنیا، سیسال زخم این ترس را بر بدن داشت و فردا روزی این زمین را گذاشت و گذشت.
یَا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هَذَا وَکُنْتُ نَسْیًا مَنْسِیًّا
ای کاش پیش از این مرده بودم و به کلی فراموش شده بودم.
سورهی مبارکهی مریم- آیهی ۲۳
داشتم حساب میکردم ما، همهی هفت میلیارد نفر روی زمین، کلا چند بار مرگ را به چشم خودمان دیدهایم؟ چند بار، چند نفرمان تا پای مرگ رفتهاند و برگشتهاند؟ داشتم فکر میکردم از دیشب تا به حال، چند بار امام اول ما از هوش رفته و همسرش را دیده و برگشته؟ چند بار دیده پیامبر را که آمادهی پذیرایی از اوست؟ چند بار در این سی سال، چاه شنیده که آرزوی مرگ میکند؟
داشتم حساب میکردم، چطور آن روزها آسمان روی سر مردم کوفه خراب نشده؟ چطور زمین آنها را نبلعیده؟
قَالُوا لَا ضَیْرَ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ
گفتند: مهم نیست (هر کار از دستت ساخته است بکن) ما به سوی پروردگارمان باز میگردیم.
سورهی مبارکهی شعرا- آیهی ۵۰
امشب دعا کنید. آنهایی را که میخواهند ازدواج کنند و نمیشود. آنهایی که خانه میخواهند و نمیشود. آنهایی که ازدواج کردهاند و نمیتوانند بچهدار شوند. آنهایی که بچهدار شدهاند و بچهی معلول دارند. آنهایی که در زندان کسی را دارند. آنهایی که هستند و بودنشان با نبودنشان یکیاست. آنهایی که امسال اولین سالی است که عزیزشان را از دست دادهاند. امشب دعا کنید برای مردم یمن و بحرین و شیعیان عربستان. دعا کنید برای آنهایی که از دعا کردن برای خودشان خستهاند. دعا کنید برای آنهایی که از آنها قطع امید کردهاند. دعا کنید برای آنهایی که این ماه مبارک و این شبهای مبارکتر را اسیر تخت بیمارستان بودهاند. دعا کنید به جان آنها که هنوز هدایت نشدهاند. دعا کنید به جان آنها که اندوه جانشان را به لبشان رسانده. دعا کنید برای فرج. دعا کنید که او بیاید. آنوقت هرکس هرچه میخواهد دارد. او آرام دردهای ما و خار چشم دشمنان ماست. دعا کنید که بیاید.
وَ اعْلَموآ أنَّ اللهَ یَحولُ بَیْنَ الْمَرءِ وَ قَلْبِه
بدانید که خدا در میان شخص و قلب او حایل میشود (و از اسرار درونی همه آگاه است).
سورهی مبارکهی انفال- آیهی ۲۴.
آه. خدای میان من و قلبم. خدای میان من و قلبم. ببخش اگر گاهی چیزی به قلبم میرسد و حتی از به زبان آوردن آن شرمگینم. ببخش اگر گاهی چیزی را بر زبانم میآورم که در قلبم نیست. ببخش اگر گاهی چیزی را دوست دارم که تو دوست نداری. ببخش اگر گاهی چیزی را دوست ندارم که تو دوست داری. ببخش اگر دلم بوی لجنزار گرفته. ببخش اگر دستهام کاری را انجام میدهند که نباید. اگر پاهایم جایی میروند که نباید، اگر زبانم حرفی را میزند که نباید. ببخش اگر نماز را از سر وظیفه میخوانم. ببخش اگر روزه گرفتن برایم سخت شده. ببخش اگر این قلب همیشه ناراحت است از چیزهایی که در زندگی برایش پیش آمده.
خدای میان من و قلبم. میدانی، اگر امید به نجات داشته باشم، اگر به عاقبت به خیری امیدوار باشم، فقط برای یک چیز است. همین که دوستت دارم. با همهی نقصی که من و قلبم داریم. ببخش ما و کاستیهایمان را. ببخش ما و اندوههایمان را. ببخش ما و بیصبریهایمان را. ببخش ما و هدایتنشدنهایمان را. ببخش خدای رمضان. ببخش خدای کریم.
إِنِّى أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً
محققاً من خود پروردگار تو هستم. پس بیرون کن نعلین خود را به درستى که تو در وادى مقدسى هستى که نام او طوى است.
سورهی مبارکهی طه- آیهی ۱۲.
من، حاضرم برای این آیه بمیرم. حاضرم بمیرم برای اینکه یک شب خواب این لحظه را ببینم. که خدایی، با بندهای حرف بزند. که خدایی خودش را برای بندهاش معرفی کند. که خدایی، به بندهاش اطمینان بدهد که او را دارد. حاضرم بمیرم تا خواب این لحظهها را ببینم...