سایه‌ها

از آن‌چه واقعی است... .

۲ مطلب با موضوع «برای دخترم» ثبت شده است

از تو، برای تو

چقدر عجیب، بعد از مدّت‌ها آمده‌ام این‌جا و هنوز نوشته‌هام به نظرم جذّاب است. بعد از مدّت‌ها این احساس بهم دست داده. آخرین پست این‌جا برای تو بود بچّه. برای تو نوشته بودم و چقدر خوش‌حالم که این‌جا را با از تو نوشتن ترک کردم. اگر خدایی نکرده تو را نمی‌داشتم هیچ‌وقت نمی‌شد این‌جا را خواند.

آمدم بنویسم سال نو شده میوه‌ی دلم. سال نوت مبارک. آمدم بنویسم چقدر امید داشتم به امسال، چقدر امید بیش‌تری به سال آینده دارم که تو را دارم. آمدم بنویسم که باید خدا را زیاد شکر کنیم من و پدرت. سال نوت مبارک جان دلم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زینب ابراهیم زاده

آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

یک بار برای پدرت نوشتم «این‌جا برای از تو نوشتن هوا کم است/دنیا برای از تو سرودن مرا کم است». بعد سرم را گذاشتم روی دفتر و زار زار گریه کردم. هنوز دفتر را دارم. هنوز رد اشک تا صفحه‌های بعد از آن صفحه کشیده شده و ردّ خودکار آبی را مغشوش کرده تا چند صفحه‌ی بعدش. 

حالا پر از این واژه‌هام که برای تو بنویسم دخترم. پر از دفترهایی هستم که واژه‌ به واژه‌شان اشک شده‌اند برای تو و برادرت و نیامده، داخل کاسه‌ی چشمم خشک می‌شوند و پشت انگشت‌هام می‌مانند.

هدی! شنیده‌ای تا به حال مادری با دخترش درد دل کند؟ من از آن مادرهام؛ خسته‌ام دخترم. خسته‌ام عزیز دل مادر.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زینب ابراهیم زاده