صورتم را از قاب پنجره بیرون آوردم. مجبور شدم چشمهام را ببندم و به پیشانیام چروک بیندازم. مهم نبود. چون باد تنهاست. چون باد هرچه را که بیشتر بخواهد، بیشتر از خودش دورش میکند. من این بار از باد دور نشدم. گذاشتم باد به صورتم سیلی بزند. گذاشتم باد به من که میرسد طوفان شود؛ شاید وقتی از کنار من میرود، نسیمی شود و صورت کسی را نوازش کند.
رسیدهام خانه. گونههام از وزش شدید باد و آفتاب میسوزد. اما دلم آرام است. دستام دیگر نمیلرزد. دندانم درد نمیکند. قلبم تپش ندارد. معدهام درد نمیکند. شام را پختهام. نشستهام و منتظرم نسیمی بیاید.